عصر زنان

تجارب زیسته زنان از خشونت خانگی

زنان به لحاظ فرهنگی و اجتماعی به این باور رسیده اند که خشونت علیه آنها امری عادی و حتی در شرایط خاصی توجیه شده است.

به گزارش عصر زنان، زنان که یکی از ارکان مهم خانواده محسوب می‌شوند در معرض خشونت قرار دارند.

اگرچه خشونت خانگی در همه جوامع وجود دارد، اما به دلیل وقوع آن در حوزه خصوصی و به دلیل اعمال آن توسط مردان مشروع دانسته می‌شود.

یکی از مشخصات کلی خشونت علیه زنان در سراسر جهان این است که در بیشتر موارد از نظرها پنهان است. زنان تا کارد به استخوانشان نرسد؛ از زندگی خشونت آمیز خود حرفی نمی‌زنند.

زنانی که خشونت را تجربه کرده‌اند، بهتر می‌توانند آن را تعریف کنند.

به راستی چرا خشونت خانگی تا این اندازه متداول است؟!

این واقعیتی انکارناپذیر است که خشونت در خانواده در عمل به میزان زیادی تحمل و تایید می‌گردد. اگرچه خشونت خانوادگی که از نظر اجتماعی مجاز شمرده می‌شود، به نسبت ماهیت محدودی دارد، اما به صورت‌های جدی‌تر خشونت و حمله تبدیل می‌شود.
سیلی یا کتک خوردن اغلب با تایید عمومی از سوی دیگران مواجه می‌شود و احتمال دارد حتی به عنوان خشونت هم قلمداد نگردد.

تعریف خشونت خانگی

بیشتر زنان در تعریف خشونت از واژه‌های «تحمیل» و «زور گفتن مردان» استفاده می‌کنند.

خانم جوانی می‌گفت:«خشونت می‌تواند یک عادت باشد. بعضی از افراد عادت کرده‌اند با اصرار و خشونت چیزی را از دیگران بخواهند».
زن دیگری چنین عنوان می‌کرد:« وقتی بحث نباشد، خشونت هم نیست. اگر بحث نباشد، دعوا شروع نمی‌شود. شوهرم از من خواسته‌هایی دارد که به نظر من غیر قابل قبول است. او می‌گوید در محل کار خود با هیچکس ارتباط نداشته باش، یا اجازه نمی‌دهد با برادرش صحبت کنم».

زنی از تجربه اش درباره خشونت می گفت:«خشونت چیزی است که باعث به هم ریختن تعادل افراد می‌شود. برخی از افراد دوست دارند، یکی را آزار دهند».

«زن ها چاره ای ندارند، بیشتر خانم هایی که تحمل می کنند، خانواده ای ندارند که نزدش بروند. کجا بروند؟ و از همه مهم تر اگر بروند، بچه هایشان را از آنها می گیرند».

«الان من فکر می کنم اگر بخواهم طلاق بگیرم، سربار خانواده ام می شوم، خواهرم می خواهد ازدواج کند، می گویند خواهرِ بزرگش طلاق گرفته. برادرم می خواهد ازدواج کند، همین طور».

نوع تجاربی که زنان از خشونت دارند، ذهن آنان را نسبت به بازتعریف خشونت جهت یابی می کند.

به عنوان مثال، هنگامی که یک زن توسط شوهر خود، مدام کنترل می شود، خشونت را در کنترل شدن می بیند. هنگامی که مرد از ابراز علاقه به همسر خودداری کرده و دست به تحقیر او بزند، خشونت را در ابراز علاقه نکردن شوهر می بیند و هنگامی که تفکرات مردسالاری داشته و زن را کوچک می شمارد، خشونت را در بی ارزش دانستن جنس زن توسط شوهر می بیند. به همین صورت، اغلب زنان براساس تجاربی که از خشونت دارند و براساس جهان زیستۀ خود، خشونت را معنا می کنند.

خانمی که دائماً توسط شوهر مورد آزار فیزیکی و روانی قرار گرفته، این گونه بیان می کند:
«به نظر من چیزی که به شخصیت زن توهین کند، خشونت محسوب می شود. چه بزنی، چه توهین کنی، زن آدم است. هیچ فرقی با مرد ندارد. همانطور که برای مرد شخصیت خیلی مهم است، زن هم همینطور است… مردان خودشان را صاحب و مالک زن می دانند. به خاطر همین خیلی بلاها سر زنان می آید».

«بعد از عقد، همان بار اول که به خانۀ ما آمد، گوشی ام را شکست. گفت دوست ندارم با هیچکس در تماس باشی. گفت نمی خواهم هیچ اسمی در گوشی ات باشد. فقط باید با من در ارتباط باشی… وقتی می خواستم بروم بیرون، می گفت ما رسم نداریم که دختر تنها بیرون برود … همین رفتارهایش برایم از کتک خوردن بدتر بود».

«مردی که به زن خود خیانت می کند، یعنی این زن خرد است، زیر پاست. آدم رویش نمی شود، زن های دیگر را ببیند. وقتی حرف زندگی ام در فامیل پیش آمده بود، دیگر دوست نداشتم با آنها در ارتباط باشم. خیلی آدم له می شود. انگار یک چیز دورریختنی هستی. این حس همیشه با من است».

در میان زنان، عدم تعادل قابل توجهی بین تصور آنها نسبت به خشونت و پاسخ واقعی به خشونت دیده می شود. به این معنا که زنان از یک طرف خشونت علیه خود را جدی می پندارند؛ اما از طرف دیگر سطح بالایی از مدارا، حاشا و یا کتمان خشونت های خانگی دیده می شود.

زنان به لحاظ فرهنگی و اجتماعی به این باور رسیده اند که خشونت علیه آنها امری عادی و حتی در شرایط خاصی توجیه شده است.

به عبارت بهتر، بسیاری از آنها خشونت را به عنوان بخشی از هنجارهای اجتماعی و فرهنگی که به مناسبات جنسیتی مربوط می شود، پذیرفته اند.

در جوامعی که زنان مسئولیت هماهنگی در خانواده را برعهده دارند، چنانچه خشونت را گزارش دهند و خانواده درهم بریزد، آنها مورد سرزنش واقع می شوند. لکن زنان به شدت تحت تأثیر فشارهای فرهنگی و اجتماعی هستند تا ساکت بمانند. ترس از آبرو، ترس از طلاق، ترس از بدنامی سبب این سکوت اجباری است.

همان طور که پیش تر گفته شد؛ خشونت خانگی در طول سده ها و قرن ها وجود داشته و هم چنان نیز به عنوان یکی از معضلات
جوامع انسانی در نظر گرفته می شود.

باید به این مسئله توجه داشت که چون موضوع خشونت خانگی در یک محیط خصوصی (خانواده) و در خصوصی ترین روابط زن و مرد تجلی می یابد، مسئله ای بسیار حساس محسوب می شود، چراکه ممکن است به خاطر هنجارهای جامعه و عرف و نیز رعایت کردن حیا، زنان از بیان بعضی از مسائل شرمنده شوند.

اگرچه این شرم برای رعایت حیا در روابط عمومی و در سطح جامعه کارکرد دارد، اما چون زن را موظف به پنهان کاری می کند، همچنان او را در موقعیت خشونت بار نگه می دارد.

علاوه بر این، از آنجا که در بستر اقتصادی جامعه معمولا برای زنان حقوق اقتصادی برابر با مردان در نظر گرفته نمی شود، زنان هم در عرصۀ شغل یابی و هم در عرصۀ دستمزد، در مقایسه با مردان وضعیت نابرابری دارند و این باعث نوعی ترس از جداشدن از مرد و باقی ماندن زن در موقعیت خشونت آمیز می گردد.

از سویی خانواده ها با تشویق فرزند به ادامۀ زندگی به خاطر اندیشه های مردسالارانه، یا قبیح دانستن طلاق، سبب تکرار موقعیت خشونت بار می شوند.

همچنین، علی رغم وجود قوانینی که در کشورمان برای زن، حقوقی قائل می شوند (مانند نفقه و مهریه) اما به خاطر مشکلاتی اعم از ناتوانی در اثبات اموال مرد در دادگاه، از دسترس خارج کردن اموال برای پرداخت مهریۀ زن و وفا نکردن به عهد در پرداخت مهریه، این قوانین عملا توانایی حمایت از وضعیت زنان را ندارند. همین مسئله، ترس از جداشدن و بی پناهی در بستر جامعه و باقی ماندن در وضعیت خشونت بار را با خود به همراه دارد.

زنی چنین بیان می کرد:«شوهرم خیلی پرخاشگر است، داد می زند، حرف های رکیک می زند، تهمت های ناجور می زند، مرا از خانه بیرون می کند، خانه داشتم، به زور خانه ام را گرفت، با کتک و گریه و فحش مرا به محضر برد، وکالت بلاعزل گرفت. الان ۳۰ سال است که تمام اختیار خانه دست اوست و می گوید من صاحب خانه هستم! . پس اندازم را هم اگر بفهمد ازم می گیرد. به خاطر این مسئله ناراحتی قلبی گرفتم، بیش از آنکه قضیه مالی باشد، بحث بر سر این است که حرف زور می زند».

همان طور که قبلاً ذکر شد، زنان معمولاً روابط خشونت آمیز را ترک نمی کنند. تعامل فاکتورهای حقوقی، ایدئولوژی فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی این امر را برای آنها مشکل می سازد .

زنان عمدتاً به خاطر دلایل زیر ترجیح می دهند که در روابط خشونت آمیز باقی بمانند:

وابستگی های اقتصادی ، مشکلات اجتماعی، ایدئولوژی مادری و تأکید بر عطوفت مادرانه، نبود حمایت های قانونی ، فزونی هزینه های طلاق بر هزینه های ماندن در روابط خشن، امید گرایی، حفظ خانواده، ترس …

روایت دیگری از یک زن:

«من خودم بیشتر با صبر کارهایم را جلو بردم، موفق هم بودم. فکر می کنم، باید یک طرف کوتاه بیاید، یک طرف باید «نیم من» باشد، هر دو طرف «من» نباشند »…

زنان در واقع شک دارند که اگر مسئله را گزارش کنند، تفاوتی ایجاد شود. آنان معمولاً به خاطر وفاداری های خانوادگی و یا پای بندی به اجبارهای فرهنگی و اجتماعی که آنها را دعوت به سکوت می کند ، حرف نمی زنند و معتقدند که مراجعه به مراجع قانونی باید آخرین مرحله باشد.

خانمی ۴۵ ساله می گفت:
«کسی که واقعاً کارد به استخوانش رسیده باشد، باید برود شکایت کند. ولی در حد معمول آن نیازی نیست».

زنان نه تنها به پیگیری مراجع قانونی اعتقادی ندارند، بلکه گمان دارند با مراجعه به مراجع قانونی می تواند کار را از این که هست بدتر کند و کل خانواده را به خطر اندازد.

«وقتی پای یک زن به مراجع رسمی باز شود، اگر به زندگی اش برگردد، بدتر می شود. من خودم دیدم. من فکر می کنم زن وقتی باید به این مراجع برود که تصمیم قطعی به جدایی گرفته باشد».

در آخر باید گفت، زمانی که خشونت علیه زنان قبحی نداشته باشد و یا به دلایل فرهنگی و اجتماعی نظیر حفظ آبروی خانواده و حفظ بنیان خانواده لازم تلقی شود و یا ترس از طلاق و عدم امنیت اقتصادی و استقلال مالی و نیز به دلیل عدم حمایت های قانونی از زنان تحمل دائما تکرار شود ، به فرایندی تبدیل می شود که به زنان می آموزد که خشونت بخشی از زندگی است.


برچسب ها:,
تمام حقوق مادی و معنوی برای پایگاه خبری عصر زنان محفوظ است