عصر زنان

تجربه زیسته گذران سخت زندگی در سایه نابرابری ها

کارگری تو خونه های مردم، آینده شغلی نداره، فقط می تونیم خرج یه روز و یه ماهمون رو دربیاریم و دستمون جلوی کسی دراز نباشه، وگرنه نه بازنشستگی داره و نه حمایتی …

به گزارش عصر زنان، در یکی از استان های کشور متولد شده و ساکن تهران است.

او چنین تعریف می کند: « از ۱۷ سالگی تا الان که ۴۳ سالمه، دارم تو خونه های مردم جون می کنم، ۱۹ ساله بودم که از شوهرم جدا شدم، معتاد بود. تا فرش زیرپام رو می فروخت و خرج مواد می کرد. هرچی به پاش صبر کردم، درست نشد. طلاق گرفتم و خلاص شدم.

پسرم اون موقع ۵ سالش بود، آوردمش پیش خودم. یه مدت برای اینکه پول بیشتری بگیرم و نخوام اجاره خونه بدم، رفتم خدمتکار تمام وقت یه پیرمرد و پیرزن شدم. هم جای خواب داشتم، هم نمی خواست پول خورد و خوراک بدم. تر و خشکشون می کردم. حموم می بردمشون. غذا می پختم و برای خونه خرید می کردم. به مرور رفتم خونه های دیگه و شروع کردم به کار کردن، کسی نبود پسرمو نگه داره، اونم با خودم می بردم.

وقتی همسن و سالای خودشو خونه های مردم می دید، دوست داشت همون چیزایی که اونا دارن، اینم داشته باشه. نمی تونستم؛ از پس خرج و مخارج شکممون به زور برمیومدم. چطوری می تونستم اسباب بازی آنچنانی براش بخرم. هرچی دست بچه های مردم می دید دلش می خواست، گاهی یه آدامس که می دادن بهش، تا ساعت ها نگهش می داشت. بعضی وقتا هم می ذاشت تو نعلبکی و جایی قایمش می کرد، آخرم به فرش و چادر و ته کفش می چسبید و صدای صاحبخونه رو درمی آورد.

هیچ وقت پول درست و حسابی توی دست و بالم نبود، خونه مون مبل نداشت، پسرم ندیده بود، برای همین وقتی خونه این و اون می دید، می رفت روش، کلی بالا و پایین می پرید، بچه بود، عقلش نمی رسید. صاحبخونه ها مدام چشم غره می رفتن و از دستمزدم کم می کردن، حقم داشتن. باید چند سال می گذشت تا پول خرید مبل دستم بیاد. کل زندگیم یه گلیم دست دوم و یه یخچال و گاز بی رنگ و رو بود که از سمساری محل خریده بودم. همیشه هم شکممون با اقلام غذایی ارزون پر می شد، هنوزم همین طوریه. نون غذای اصلی مونه. تو یخچالمون خبری از موز و سیب و خرما نیست. یه سینه مرغ رو دستکم دو بار بار میزارم. سهم پسرمو بیشتر میدم».

حس نابرابری و فاصله طبقاتی و تبعیضی که وجود دارد، خودش را به در و دیوار وجود فاطمه می کوبد و آن اشک هایی که تلاش می کند تا سرازیر نشوند، اینطور وقت ها که فاصله طبقاتی بی محابا در برابر چشمانش خودنمایی می کند، روی گونه هایش جاری می شود: «دنبال یه لقمه نون حلالم. بعضی وقتا اینقدر کار می کنم که خشکی و چروک دستام با هیچ کرمی خوب نمیشه. بعضی وقتا هم اینقدر با شوینده ها کار می کنم که گلوم می سوزه و صدام از شدت گرفتگی در نمیاد. تازه ماسکم میزنم ولی فایده نداره. کار نیست، یعنی کار برای ماها نیست. کارگری تو خونه های مردم، آینده شغلی نداره، فقط می تونیم خرج یه روز و یه ماهمون رو دربیاریم و دستمون جلوی کسی دراز نباشه، وگرنه نه بازنشستگی داره و نه حمایتی. هیچی نداره. خیلی چیزا خونه های مردم می بینیم که دلمون می خواد بخریم، اما نداریم. نابرابری یه چاه ویله که ته نداره، ما بدبخت بیچاره ها، بی پناهیم».


برچسب ها:
تمام حقوق مادی و معنوی برای پایگاه خبری عصر زنان محفوظ است