عصر زنان

وقتی رنگها رنگ می بازند …

کنجکاو شدم تا آمار کودکان کار را پیدا کنم ، آن چنان مورد توجه هستند که حتی تعدادشان هم قابل شناسایی نیست و فقط این را می دانیم که روز به روز بیشتر می شوند، بررسی این موضوع نیاز به تلاش زیادی ندارد، کافی است لحظه ای پشت چراغ قرمز، شیشه دودی ماشین مان را پایین دهیم و از زیر عینک تیره مان نیم نگاهی به انبوه دستان دراز شده به سمت و سویمان بیاندازیم …

به گزارش عصر زنان، دخترک را دیدم که از افسوس ماشینی که دستمالش را برده بود و بی تفاوت به حمله ماشین ها به سویش که گویی انگار اصلا آنجا نبود به یکباره شکست و با آهی که از نهادش بیرون آمد به زمین نشست …
رنگ سبز همواره نماد آرامش و سبزی بوده و رنگ قرمز هم نشان خطر و عقب گرد است و تنها جایی که این قانون بر هم می خورد در ذهن کودک پشت چراغ راهنمایی است. با دیدن رنگ سبز عقب گرد می کند و همین که چراغ روی قرمزش را به او نشان می دهد امیدوارانه می دود …
خیابان … کوچه …
دنبال آدرسی می گشتم در کوچه پس کوچه ها، جایی که مدل ماشین ها رو از صداهای تعجب آوری که از دهان پسرم خارج می شد، می شناختم(اوه …). بعداز ظهر دلگیر بهاری، دلگیر که نه، با طراوت خداوند که به دست ما زمینی ها کمی نفس گیر می شود، آدم هایی با عینک های تیره بر چشم، با شیشه های دودی پشت ماشین های مدل بالایی که مغرورانه بر فرش سیاه خیابان می تازیدند و دختر بچه کوچکی که سرمست از رکاب ماشین شاسی بلندی بالا رفته بود و خوشحال از اینکه مشتری جنسش را یافته، هول شده بود آخر همزمان چند تا از آنها از راه رسیده بودند.
لحظه ای دیدم که همچنان که بر روی رکاب آن ماشین سفید منتظر گرفتن پولش بود، برگشت و دستمالی را از ساندروف اتومبیل پشت سرش به داخل انداخت، چراغ سبز شد، که با حرکت ماشین نمی دانم چه چیز موجب شد که دخترک بدلکارانه پرواز کند به رکاب شاسی بلند وحشی سیاه، اما آن غول سیاه تاخت و دختر نا امید از رکاب ماشین و با دست خالی پرید پایین. نمی دانم چرا؟!
البته می دانم، تو نیز می دانی و اما نمی خواهیم به آن فکر کنیم …
چراغ سبز به من چشمک زده بود آغاز به حرکت کردم، دخترک را دیدم که از افسوس ماشینی که دستمالش را برده بود و بی تفاوت به حمله ماشین ها به سویش که گویی انگار اصلا آنجا نبود به یکباره شکست و با آهی که از نهادش بیرون آمد به زمین نشست! در میان اسب های لجام گسیخته ای که سبزی چراغ راهنمایی، آنها رو به سوی خود فرا می خواند.
قصر آرزوهای دختر کوچولو فرو ریخت، دنیای او چقدر کوچک است و دنیای ما چه بزرگ!
چیزی اما ذهنم را مشغول کرده که چنانچه دنیای ما بزرگ است چرا دختر کوچک خسته در آن جایی ندارد و یا جای نمی شود، شاید این دنیای بزرگ حبابی است که ما در آن زندانی شده ایم!
کتاب ها رو که ورق می زنیم پر از مضامین کودک آزاری است و شماره ای که اعلام می شود اگر جایی شاهد کودک آزاری بودید، با گرفتن شماره این مرکز رسیدگی آنها رو شاهد هستید، حالا یک جایی زیر پوست این شهر، شاید جایی که دیده نمی شود!!! مصادیق واضح کودک آزاری را شاهدیم و هیچ زنگی برای آنها به صدا در نمی آید !!!
کنجکاو شدم تا آمار کودکان کار را پیدا کنم ، آن چنان مورد توجه هستند که حتی تعدادشان هم قابل شناسایی نیست و فقط این را می دانیم که روز به روز بیشتر می شوند، بررسی این موضوع نیاز به تلاش زیادی ندارد، کافی است لحظه ای پشت چراغ قرمز، شیشه دودی ماشین مان را پایین دهیم و از زیر عینک تیره مان نیم نگاهی به انبوه دستان دراز شده به سمت و سویمان بیاندازیم …

ما رویایی داریم هم قدم تا لغو کار کودک …

-مهدیه ملک شیخی تحلیلگر مسائل اجتماعی


برچسب ها:
تمام حقوق مادی و معنوی برای پایگاه خبری عصر زنان محفوظ است